چای سبز اثرات باکتریسیدالی دارد که تنها در صورتی که بدون شکر مصرف شود برای دندانها مفید خواهد بود.
براساس مطالعات محققان دانشگاه کلمبیا در نیویورک نوشیدن یک فنجان چای سبز در روز میتواند باعث استحکام دندانها شود. به نقل از ساینس دیلی، چای سبز حاوی مولکولهای ضد میکروبی به نام catechins است که سلامت دندان را تقویت میکنند. طی مطالعهای که توسط محققان دانشکده پزشکی دانشگاه توهوکو در ژاپن روی بیش از 25هزار مرد و زن ژاپنی بین سنین40 تا 64 ساله صورت گرفت، آنها متوجه شدند احتمال داشتن دندانهایی کمتر از 20 عدد، در مردانی که دست کم یک فنجان چای سبز در روز مینوشیدند نسبت به آنهایی که چای سبز مصرف نمیکردند، کمتر از 19درصد و در زنان کمتر از 13درصد بود.
چای ختمی برای درمان گلودرد، دفع سنگ کلیه و افزایش شیر مادر و .... موثر است. پر سیاوشان نیز درمان کننده تنگی نفس، سرفه، سر درد و سنگ کلیه می باشد و در برطرف کردن زکام اثر فراوان دارد.
ختمی، گیاه بومی مناطق شرق مدیترانه است و گیاهی است علفی و چند ساله که ارتفاع آن به حدود 2 متر می رسد، ساقه های آن به رنگ خاکستری و پوشیده از کرک است و برگ های آن پهن و دندانه دار است و دارای گل های درشتی به رنگ سفید مایل به قرمز یا ارغوانی است.
تمام قسمت های این گیاه استفاده طبی دارد.
ختمی به علت داشتن گل های زیبا، به صورت گیاه زینتی در باغچه ها کاشته می شود.
خواص درمانی چای ختمی
* چای برگ ختمی برای درمان آرتریت و التهاب موثر است.
* چای برگ ختمی برای دفع سنگ های کلیه موثر است.
* چای ریشه یا برگ ختمی برای درمان گلودرد موثر است.
* چای ریشه یا برگ های آن برای رفع التهابات دهان موثر است و لوله های برونشی را نرم می کند.
* چای ریشه ختمی برای رفع برخی اختلالات هضمی مانند ورم معده، کولیت و زخم های گوارشی موثر است.
* چای ریشه ختمی، به افزاش جریان شیر مادر کمک می کند.
برای تهیه چای برگ ختمی، یک مشت از برگ های ختمی را درون آب جوش ریخته و 7 تا 10 دقیقه آن ها را بجوشانید، سپس بگذارید با حرارت کم، دم بکشد.
برای تهیه چای ریشه ختمی، 25 گرم از ریشه این گیاه را درون آب، جوش آورده، سپس به مدت 7 تا 10 دقیقه بگذارید آرام دم بکشد.
خواص دارویی پرسیاوشان
نام این گیاه به فارسى پرسیاوشان، پرسیاوش و سنبل است. به عربی نام های زیادی دارد از جمله: شعر الجبل، شعر الجبار، شعر الجن، شعر الجنازیر، شعر الکلاب، شعر الغول، کربرالبئر، کنرة القنا، جعدة القنا، ساق الاسود، ایوصیف مى باشد. ترکان نیز به آن "بالدیرى قره " مى گویند.
پرسیاوشان از خانواده سرخس ها است. بیشترین قسمت مورد استفاده آن برگ هاى درازی است که داراى بویى ضعیف و طعمى گس است و داراى صمغ، مواد قندى، تانن، ترشى مازویى و یک ماده تلخ و کمى اسانس مى باشد.
خواص درمانی پرسیاوشان
* پرسیاوشان درمان کننده تنگی نفس و بر طرف کننده سنگ کلیه می باشد.
* دشمن سر درد است و استنشاق جوشانده آن جهت باز شدن بینى و زکام، خنازیر، بواسیر و دنبل سودمند است.
* پرسیاوشان تقویت کننده مو است و زخم هاى چرکین را مداوا مى کند.
* یکى دیگر از خواص آن درمان سرفه و نرم کننده سینه است به همین جهت عده اى به پرسیاوشان دواءالصدر هم گفته اند. سینه را نرم کرده و اخلاط آن را از بین مى برد.
* پرسیاوشان مسهل سودا، بلغم و صفراى موجود در معده و روده ها است.
* ادرار و عادت ماهیانه زنان را باز مى کند و خون نفاس را بند مى آورد.
دم کرده پرسیاوشان
دم کرده دو تا سه درصد برگ پرسیاوشان که با قند یا عسل شیرین شده باشد، به مقدار سه فنجان در روز (براى گریپ) نزله و برونشیت توصیه شده است، معمولا کمى شیر هم به آن اضافه مى نمایند و عده اى توصیه کرده اند که آن را با شربت شقایق با افیون کاهو (شیره خشک شده ساق کاهو) مصرف نمایند.
فروردین
فروردهای پاکان
بودا به دهی سفر کرد ...
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد .
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد .
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید !
بودا به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .
آنگاه بودا گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند ...
اگر مرا فراموش کنی
پابلو نرودا
ترجمه از دکترزری اصفهانیمیخواهم یک چیز را بدانی
میدانی که چگونه است
اگر من به ماه بلورین برشاخه سرخ پائیز دیرپا نگاه کنم
اگر برخاکستر نا سودنی درکنار آتش
یا برپیکر چروکیده هیزم
دست بسایم
هرچیزی مرا بسوی تو میکشد
گویا که هرچه هست
عطرها
نور
فلزات
قایق های کوچکی هستند
که مرا بسوی جزایز تو که درانتظارمن اند میکشانند
و اینک اگر ذره به ذره
تو از دوست داشتن من دست برداری
من نیز ذره ذره دوست داشتن ترا ترک خواهم کرد
اگر ناگهان فراموشم کنی
به جستجویم نیا
زیرا که من نیز درآن هنگام
فراموشت کرده ام
اگر تو
وزیدن پرچم هایی را که درزندگی من
میگذرند
دیوانه وار و طولانی بدانی
و تصمیم بگیری که مرا درساحل قلبی که درآن ریشه کرده ام
ترک کنی
بیاد داشته باش که درآنروز
و درآن ساعت
بازوانم را فرا خواهم کشید
و ریشه هایم درجستجوی سرزمینی دیگر حرکت خواهند کرد
*********
اما اگرهرروز
هرساعت
احساس کنی که بسوی من می آیی
با شیرینی بدون جایگزین
اگر هرروز یک گل ,
درجستجوی من از لبان تو بالارود
آه عشق من ، آه عشق من
درمن همه آتشها تکرار میشوند
درمن هیچ چیزی خاموش و فراموش نمیشود
عشق من از عشق تو سیراب میشود محبوب
وتا زمانی که تو زندگی کنی
عشق من در آغوش تو خواهد بود
بی آنکه مرا ترک کند
Time waits for no one. Treasure every moment you have.
You will treasure it even more when you can share it with someone special
زمان برای هیچکس صبر نمیکند.
قدر هر لحظه خود را بدانید.
قدر آن را بیشتر خواهید دانست، اگر بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم کنید
((انسانی که از نفوذ کلام بی خبر است همواره از زمان عقب است))
هر آنچه به گفتار در آید به رفتار می آید.قدما از اقتدار کلام با خبر بودند.می دانستند هر چه که با صدای بلند به سخن آید به وقوع می پیوندد.کافیست روزی ۵دقیقه عبارات تأکیدی را با صدای بلند تکرار کنید تا شاهد معجزات فراوان در زندگی باشید.
مثلا با صدای بلند بگویید:(خدا منشا برکت بی کران من است)
نفوذ کلام در زندگی افراد معجزاتی عمیق به وجود آورده است.با تکرار عبارات تأکیدی خدا را وادار نمی کنید چیزی به شما بدهد.فقط چشم دلتان را به سوی توانگری می گشایید.گاه بر زبان آوردن کلامی ساده برای موفقیت کسی ثمراتی عظیم به بار می آورد..به هنگام تکرار عبارات تأکیدی نیرویی عظیم را به جوهر کائنات می فرستید.
(بر گرفته از کتاب چشم دل بگشا .اثر کاترین پاندر)
[من ترجیح می دهم که نسل انسان به تمامی نابود شود تا اینکه بماند
و با تبدیل شدن زن به یک ابزار عیش و شهوترانی مرد از هر حیوانی پست تر گردد.
ای زنان، اگر آرایش کردن شما به منظور جلب شهوت مرد است
به این خواری تن در ندهید و زیر بار چنین ذلتی نروید.](مهاتما گاندی)
تا هنگامیکه زن تنها وقف لذت بخشیدن به مرد می باشد
همه مردان کره خاک باید از شرم سر به زیر افکنند.
من از جانب همه انسانها و همه نسلها
آمده ام بگویم که همه چیز از دست رفته است
و همه چیز دارد بر باد می شود.
آسمان پاک؛ به آنها بگو چگونه باید بود
آری لب به سخن بگشا
یا آنکه جلوه ای از ایمان خویش را نمایان ساز.
قلب من؛برخیز
بگو چگونه به باغهای سرخ خدا راه یافته ای
به آنها بگو چگونه خویشتن خود را انتخاب کرده ای.
سایه های خداوند هر لحظه با«تو»است
بگو که برخیزند؛با پوششی برای رهایی نه اسارت
با حجابی برای نجات.
[حجابی که مصونیت است نه محدودیت.](استاد شهید مطهری)
چشمان خسته فاطمه(س)تو را یاری خواهد کرد.
بگو که.........تبدیل شدن به یک ابزار برای تحریک شهوت مرد
شایسته آنها نیست.
بگو که آزادی چیست؟
بنده خدا بودن.........
و رها شدن از تمامی ابلیس های درون
که عزت آدمی در گرو بندگی است.
می پندارند که آزادند
حال آنکه من زنچیرهای این بردگی را می بینم
آنها تنها در برابر«خداوند»آزادند
و در برابر ابلیس به زندان هزار ساله
گرفتارند.
آزادی یعنی:
هرکس آنچه را که حق دارد انجام دهد
نه آنچه را که دوست دارد
و این ذلت حق آنها نیست..........
روزگاری مردی فاضل زندگی میکرد و هشت سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و دعا میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز همچنان که دعا میکرد، ندایی به او گفت بهجایی برود
در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد.
مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه مسرور شد و به جایی که به او گفته شده بود، رفت.
در آن جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، متعجب شد!
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز شما به خیر.
مرد فقیر به آرامی پاسخ داد: هیچوقت روز شری نداشتهام !
پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت کند !
مرد فقیر پاسخ داد: هیچگاه بدبخت نبودهام !!!
تعجب مرد فاضل بیشتر شد: همیشه خوشحال باشید…
مرد فقیر پاسخ داد: هیچگاه غمگین نبودهام !!!
مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمیآورم. خواهش میکنم بیشتر به من توضیح دهید.
مرد فقیر گفت: با خوشحالی اینکار را میکنم.
تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالیکه من هرگز روز شری نداشتهام زیرا در همهحال،
خدا را ستایش میکنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا را میپرستم.
اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد،
باز خدا را ستایش میکنم و از او یاری میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام…
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام
زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند،
آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم.
سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند…
تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام
زیرا عمیقترین آرزوی قلبی من، زندگیکردن بنا بر خواست و ارادهی خداوند است …
پادشاه ایران زمین پاکور (دوم) فرزند بلاش یکم و بیست و سومین پادشاه اشکانی
به تندی با ارتشدار خود برخورد کرد و گفت : چرا به یکی از مخالفین روم
(نرون قیام کننده در امپراتوری روم) اجازه ورود به ایران و تیسفون
( پایتخت ایران زمین ) را دادید ؟
من و رومی ها با هم پیمان بسته ایم که به مخالفین هم پناه ندهیم .
ارتشدار گفت : اما آنها به مخالفین ما کمک می کنند .
پاکور در حالی که برافروخته بود گفت :
آنها پستی خویش را به نمایش می گذارند ،
اما پیمان یک اشک (لقب پادشاهان اشکانی) نباید به ننگ کشیده شود .
شما باید به آن فرد مخالف کشور روم ، در مرز می گفتید به جای دیگری برود .
اما امروز مجبورم به خاطر شرافتمان این مخالف دولت روم را به کشورش برگردانم .
ارتشدار گفت : اما امپراتوری روم به خون ما تشنه است...
پادشاه ایران زمین گفت:
ما ایرانی ها تشنه امنیت ، راستی و درستی هستیم
و بر پیمانهای خویش استوار خواهیم بود .
ما ترسی از امپراتوری روم نداریم و می توانیم همانند همیشه شکستشان دهیم
اما این راهکار کشورداری نیست ما باید امنیت را تقویت کنیم
نه دست اندازی و دشمنی را ...
شاید برای ارتشدار ، سخنان پاکور امپراتور کشورمان چندان هوشیارانه نبود ،
اما پاکور به ارزش پیمان خویش باور داشت .
ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید :
(برای آنکه روانت را بپروری ، ابتدا با خود یکی شو) .
و براستی پاکور نماد چنین فرهمندی بود .
در طی سی سال پادشاهی پاکور دوم بر امپراتوری ایران زمین
جنگی بین ایران و روم رخ نداد
و مردم در شادی و امنیت زیستند ...
این روزها نمی گویم بی رنگی ولی کم رنگ شده ای و کم رنگ ها دیری نمی گذرد که بی رنگ می شوند!
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید…
هر دو حاضر شدند.
سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود.
وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.
مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت.
سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، “در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟”
پسر جواب داد: “هوا”
سقراط گفت:” این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد” رمز دیگری وجود ندارد.
یه روز یه ترک
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.
یه روز یه رشتیه
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.
یه روز یه لره بود،
کریم خان زند
ساده زیست ، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.
یه روز یه قزوینه
علامه دهخدا
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاده است
یه روز ما همه با هم بودیم.. ،
ترک و رشتی و لر و اصفهانی و
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند .. ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،
به همدیگه می خندیم،؟!!!
و اینجوری شادیم !!!!.. ؛
این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند پس با هم بخندیم نه به همدیگه
پارسی نژاد پرست نیست
مگه کوروش نژاد پرست بود؟
1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
2. قبل از جواب دادن فکر کن
3. هیچکس را تمسخر مکن
4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
5. خود برای خود، زن انتخاب کن
6. به شرر و دشمنی کسی راضی مشو
7. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما
8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی
9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش
10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی
13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
14. راستگو باش تا استقامت داشته باشی
15. متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
17. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی
18. دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی
19. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی
20. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
21. روح خود را به خشم و کین آلوده مساز
22. هرگز ترشرو و بدخو مباش
23. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند
24. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده
25. دورو و سخن چین مباش و نزدیک دروغگو منشین
26. چالاک باش تا هوشیار باشی
27. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی
28. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگسی پند از زرتشتزد و نمیری
29. با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد
30. مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند.
آوردهاند که شیخ جنید بغداد، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است.
گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است.
پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟
عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟
عرض کرد: آری..
بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟
عرض کرد: اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم.
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو میخواهی که مرشد خلق باشی؟ در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی. سپس به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.
بهلول پرسید: چه کسی هستی؟
جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟
عرض کرد: آری. سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمیدانی. سپس برخاست و برفت.
مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟
جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمیدانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟
عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت: ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
جنید گفت: جزاک الله خیراً!
و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.
و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری (دوست، همسر، فرزند، الدین، همکار، ....) نباشد.
تا حال خیلی درمورد باورها و اعتقادات و اینکه چطور میتوانید برای داشتن زندگی بهتر آنها را تغییر دهید حرف زدهایم. باورها و اعتقادات خاصی هستند که افراد زیادی را اسیر خود کردهاند و امروز میخواهیم آن باورها را بررسی کنیم.
اعتقادات ما در قدم اول از والدین، معلمین، همسالان، تلویزیون و رسانهها نشات میگیرد. وقتی سنمان کم است فکر میکنیم بزرگترهایمان بیشتر از ما میدانند به همین خاطر به هرچه که میگویند اعتماد میکنیم. اما هرچه سنمان بالاتر میرود، دیگر خودمان اعتقادات و باورهایمان نسبت به دنیا را شکل میدهیم. اما کمی از تهنشین اعتقادات دوران کودکی در ما میماند. گاهیاوقات بدون اینکه خودمان خبر داشته باشیم درونمان لانه میسازند.
در زیر به برخی از این باورها و اعتقادات اشاره میکنیم. آیا این اعتقادات را در خودتان میبینید و اگر دیدید سعی کنید آنها را تغییر دهید.
1. اگر در چیزی شکست خوردی، فردی مغلوب هستی!
این باور معمولاً در مدرسه و در روزهایی که میخواهیم وارد بزرگسالی شویم، شکل میگیرد. تشویقمان میکنند که به هر قیمتی که شده موفق شویم. من اگر شکست بخورم، که بسیار هم پیش میآید، دوباره تلاش میکنم، اینقدر آن را امتحان میکنم تا بالاخره موفق شوم. اگر باور داشته باشید که اگر در کاری شکست بخورید، فردی شکستخورده هستید، یعنی همه آدمهای دنیا شکستخورده هستند. اجازه ندهید چنین باوری شما را از زندگی عقب بیندازد. یک باور جدید جای آن بگذارید.
2. تا وقتی خراب نشده، چرا باید عوضش کنیم؟
منظورم عوض کردن به منظور عوض کردن نیست. درمورد ارتقاء وسایل، فرایندها و ... صحبت میکنم. برای حرکت کردن با سرعت زندگی ما نیاز به تغییر داریم و خیلی وقتها با کسانی برخورد میکنید که مخالف تغییر هستند. تا میتوانید از چنین افرادی دوری کنید. اگر میبینید چیزی را میتوانید ارتقاء دهید، معطل نکنید.
3. به اندازه کافی برای اینکار استعداد نداری!
هیچکس در دنیا تا زمانیکه کاری را شروع نکرده، مهارت کافی برای آن را ندارد. اگر میخواهید کاری را انجام دهید فقط کافی است که شروع کنید. از اینکه ممکن است در برای تحصیل در رشته حسابداری نتوانید وارد دانشگاه شوید استرس به خودتان راه ندهید، فقط کافی است شروع کرده و تلاش کنید تا به آن دست پیدا کنید. اینترنت خیلی بیشتر از آنچه که در دانشگاه یا مدرسه به شما یاد میدهند اطلاعات دارد پس فقط کافی است که دنبالش باشید.
4. برای امتحان کردن یک کار تازه دیگر پیر شدهای!
متوسط امید به زندگی در کشورهای پیشرفته، برای مردها 75 و برای زنان 79 سال است. مطمئن باشید این عدد تغییر خواهد کرد و خیلی زود این سن به 100 سال خواهد رسید. این یعنی ما هیچوقت برای شروع کردن یک کار جدید پیر نیستیم. امتحان کردن یک کار تازه بهترین راه برای فعال نگه داشتن مغز و بالا بردن انگیزه برای زندگی است. مردم ما انتطار دارند تا 75 سالگی عمر کنند، و فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ تا همین سن بیشتر عمر نمیکنیم! اگر انتظار داشته باشیم که تا 100 سالگی زنده بمانیم، مطمئناً تغییرات بیشتری در زندگیمان ایجاد میکنیم و کمتر خودمان را منحصر به زمان میکنیم. امتحان کنید.
5. دیگران شما را کنترل میکنند.
این شما هستید که خود را کنترل میکنید نه هیچ چیز دیگری. هیچکس در این دنیا شما را کنترل نمیکند، این شما هستید که نیروی درونتان را کنترل میکنید. شما برای زندگی به هیچکس و هیچچیز جز خدا نیاز ندارید، پس زندگیتان را کنید و سرنوشتتان خود رقم بزنید.
6. شما به حساب نمیآیید.
این واقعیت که زندهاید نشان میدهد که فرد خاصی هستید. اگر میخواهید فردی خاص و خارقالعاده باشید، باید تلاش کنید. تکتک ما استعداد خاصی داریم که از آن بیخبریم و هنوز کشفش نکردهایم. برای اینکه ببینید واقعاً به چه چیز علاقهمندید، همه چیز را امتحان کنید. من واقعاً به تغییر اعتقاد دارم. مجبور نیستید همه عمرتان یک کار را انجام دهید. سبک زندگیتان را بارها و بارها تغییر دهید تا راهی را پیدا کنید که دوست دارید.
7. دنیا به دور تو نمیچرخد!
کل دنیا فقط درمورد شماست. هر فرد در این سیاره دنیای جداگانهای دارد که در دستان خودش است. طوریکه شما دنیا را میبینید با طوریکه من میبینم متفاوت است و نگرش من هم با یک نفر دیگر متفاوت است. پس دنیا مربوط به شماست. حالا بگویید برای تغییر دنیا چه میخواهید بکنید؟
8. هیچکس تو را باور ندارد.
من تور را باور دارم اما نظر من هیچ ارزشی ندارد، نظر هیچکس ارزشی ندارد. سعی کنید خودتان را باور کنید و نیازی نداشته باشید که کسی دیگر باورتان کند. به محض اینکه خودتان، خودتان را باور کردید، بقیه هم باورتان خواهند کرد اما شما به باور آنها نیازی نخواهید داشت.
9. هیچوقت نمیتوانی آنقدر پول دربیاوری!
من این حرف را بارها شنیدهام. شما دقیقاً به همان اندازه که از خودتان انتظار دارید پول درخواهید آورد. اگر من به خودم بگویم که هیچ راهی نیست بتوانم این مقدار پول را دربیاورم، مغزم هم به دنبال راهی برای به دست آوردن آن مقدار پول نخواهد گشت. اما اگر اینقدر قاطع باشم که این مقدار پول را به دست بیاورم، مغزم راهی برای به دست آوردن آن پیدا خواهد کرد.
10. در این مورد هیچ کاری از دستت برنمیآید!
مزخرف است! شما میتوانید هر جنبه از زندگیتان را که بخواهید تغییر دهید. بعضیها هیچوقت این باور را کنار نمیگذارند و واقعاً خجالتآور است. زندگی واقعاً سخت است و دل شیر میخواهد برای تغییر آن پیشقدم شوید اما بدانید که از عهده آن برمیآیید. باید بدانید که چه میخواهید و برای رسیدن به آن چه قدمهایی باید بردارید.
من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .
یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .
من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!
کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...
و زندگی جدید من آغاز شد …
من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...
دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .
آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد یله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !
اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ...
وباز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟
ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوها ی مرا براورده نکرد ...
کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنها ی ساحل راه می رفتم تا قلقلک نرم آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .
کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .
کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ،
کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...
کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ...
کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ...
شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ،حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم .
من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ....
کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود.
راستی من کجای دنیا بودم ؟
آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟ اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ...
در تمام کشورها برای اینکه عاشق و معشوق بتوانند احساسات خود را به یکدیگر منتقل کنند از راههای زیادی استفاده می کنند با صحبت کردن ، نامه نوشتن ، نگاه کردن .... اما معمولترین روش استفاده از گل است .خود واژه ی گل سمبل عاشقی می باشد .اما بد نیست با نشانه های تمام گل ها قدری آشنا بشویدتا اگر موقعی خواستید احساس خود را به عاشق یا معشوق خود عرضه کنید بدانید تا چه گلی را هدیه کنید یا گلی را که هدیه گرفته اید چه معنا و مفهومی دارد:
گل مریم: نشانه نجابت و پاکی معشوق است و اگر عاشقی آن را تقدیم معشوق نماید، می خواهد بگوید که به عفت و عشق او اطمینان کافی دارد
گل یاس: نشانه آنست که عشق و دوستی باید دو جانبه باشدوگرنه بی ثمر است و علامت آن است که عشق عاشق اگر از جانب معشوقه پذیرفته نگردد او را ترک می نماید و فراموشش می نماید
گل زرد: نشانه ای است بر احساسات تنفر آمیز عاشق نسبت به معشوق خویش
گل بنفشه: نشانه آنست که عاشق از دلدارش می خواهد با او مهربان باشد او را دوست بدارد و در رنج و شادمانیش شریک و سهیم باشد
گل یخ: نشانه ای است بر نا امیدی و رنج عشق
گل نرگس: نشانه ای است بر شوریدگی عاشق که از معشوقه می خواهد با او یکرنگ باشد
گل لاله: نشانه آنست که عاشق حاضر است در راه معشوق از جان خویش هم بگذرد و هرچه که او بخواهد انجام دهد
گل میخک: نشانه آنست که عاشق قلب خودش را که بهترین هدیه هاست به معشوق ز جان گرامی تر تقدیم می کند
گل نسترن: نشان آنست که عاشق از خیانت معشوق به تنگ آمده و دلش می خواهد از او که عشق را با هوس مخلوط کرده است بگریزد
گل مروارید: نشانه ای است بر آخرین حرف های دل عاشق و آخرین ناله های قلب دیوانه اش
گل شقایق: نشانه ای است از عشق شور انگیز عاشق به معشوق و نشانه ی تپیدن های قلب اوست در آرزوی دیدار معشوق
گل سرخ : نشانه عشق آتشین است عشقی که عاشق می خواهد خود را در میان شعله هایش قربان معشوق نماید
گل اطلسی: را هر که برای معشوق بفرستد از او می پرسد که آیا او را دوست دارد یا نه
گل بید مشک: نشانه آنست که عاشق کینه معشوقه بی وفا را به دل نمی گیرد و با فرستادن شاخه ای از این گل به او می گوید من تو را می بخشم زیرا گناه از من و سرنوشت من است
گل ناز: نشانه آنست که عاشق در عین حال که ناز معشوقه را دوست دارد دلش می خواهد او فسونگری را کم کند و به سوی وی روی آورد
گل مرزنگوش: نشانه نفرت عاشق و نفرین اوست که برای معشوق می فرستد
گل شب بو : نشانه آنست که عاشق از معشوق خود تمنای بوسه دارد و از دور او را می بوسد
تعداد شاخه گل ها نشانه چیست؟
گل ها به دلیل تنوع نامحدودشان در هر شرایطی معانی ویژه و خاصی داشته و تاثیر جاودانه ای بر هدیه شوندگان خود دارند. آگاهی از معانی رنگ گل ها، تعداد شاخه های گل در یک دسته و غیره می تواند ما را در اهدای درست و افزایش تاثیرگذاری آنها یاری دهد. فراموش نکنید که لازم نیست حتما منتظر موقعیت و اتفاق خاصی برای هدیه گل به کسانی که دوستشان دارید باشید، در حقیقت گل هدیه ایست که اگر به صورت غیر منتظره تقدیم شود ارزش بیشتری دارد
معنی تعداد شاخه گل ها بصورت کلی:
در یک دسته
1 شاخه گل: نشانه توجه یک فرد به طرف مقابل
3 شاخه گل: نشانه احترام به طرف مقابل
5 شاخه گل: نشانه علاقه و محبت به طرف مقابل
7 شاخه گل: نشانه عشق
معنی تعداد شاخه گل های رز در یک دسته
1 شاخه رز: یک احساس عاشقانه فقط برای تو
3 شاخه رز: دوستت دارم
5 شاخه رز: بی نهایت دوستت دارم
12 شاخه رز: عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده است
36 شاخه رز: احساس وابستگی رمانتیک
99 شاخه رز: عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد
365 شاخه رز: هر روز سال به تو می اندیشم و دوستت دارم
همچنین 10 شاخه گل لاله عموما به نشانه یک عشق بی نظیر بکار برده می شود
معنی رنگ رزها:
رز قرمز: رز قرمز کم رنگ به نشانه «دوستت دارم» می باشد و رز قرمز پر رنگ به معنی زیبایی بی انتهاست
رز زرد: امروزه رز زرد به معنی شادی و خوشحالی می باشد ولی در گذشته رز زرد معنی کاهش میزان علاقه و وفاداری را داشت
رز سفید: رز سفید به معنی عشق روحانی و پاک است و در دسته گل عروس به معنی احساس عاشقانه شادی آور می باشد
رز ارغوانی: این رز به معنی تمایل و اشتیاق فرد به طرف مقابل است و رز نارنجی به معنی «من فریفته و دلباخته تو هستم» می باشد
رز معطر: بدین معنی است که عشق در نگاه اول بوجود آمده است
رز صورتی: رز صورتی کم رنگ به معنی تحسین، ستایش، وقار و شایستگی و زیبایی می باشد و رز صورتی پر رنگ به معنی تشکر از طرف مقابل است