فرق احمق و دیوانه


اتومبیل مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و راننده مجبور شد همانجا به تعویض لاستیک آن بپردازد.

هنگامی که آن مرد سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره‌های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره‌ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. او تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی از دیوانه‌ها که از پشت نرده‌های حیاط تیمارستان، نظاره‌گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

از 3 چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی!

آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد، ولی بعد که با خودش فکر کرد، دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: "خیلی فکر جالب و هوشمندانه‌ای داشتی، پس چرا تو را توی تیمارستان انداختنت؟"

دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه‌ام، ولی احمق که نیستم!

        زمزمه های دلتنگی:

شاید سالها بعد...

در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم چقدر شبیه خاطراتم بود

 این غریبه

هر روز، در انتظار آمدنت هستم

گروه اینترنتی درهم | www.darhami.com 

 

این روزها که می گذرد

هرروز احساس می کنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا میزند

آهنگ آشنای صدای او

مثل عبور نور ، مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است

آن روز که ناگزیر می آید

آن روز ، پرواز دستهای صمیمی

در جستجوی دوست آغاز می شود

روزی که دست خواهش ، کوتاه

روزی که التماس گناه است

و زانوان خسته ی مغرور

جز پیش پای عشق

با خاک آشنا نشونـد

روزی که سبز ، زرد نباشد

گلها اجازه داشته باشند

هر جا که دوست داشته باشند، بشکفند

دلها اجازه داشته باشند

هر جا که نیاز داشته باشند، بشکنند

ای روزهای خوب که در راهید!

ای جاده های گم شده در مه!

ای روزهای سختِ ادامه!

از پشت لحظه ها به در آیید!

ای روز آفتابی!

ای روز آمدن!

ای مثل روز، آمدنت روشن!

این روزها که می گذرد

هر روز، در انتظار آمدنت هستم!

زنده یاد قیصر امین پور

یه روز ....

این قفسه سینه که می بینی یه حکمتی داره . خدا وقتی آدمو آفرید سینه اش قفسه نداشت
یه پوست نازک بود رو دلش . یه روز آدم عاشق دریا شد .

اونقدر که با تموم وجودش خواست تنها چیز با ارزشی که داره بده به دریا. پوست سینه شو درید و قلبشو کند و انداخت تو دریا . موجی اومد و نه دلی موند و نه آدمی .

خدا دل آدمو از دریا گرفت و دوباره گذاشت تو سینش .

آدم دوباره آدم شد . ولی امان از دست این آدم

دو روز بعد آدم عاشق جنگل شد . دوباره پوست نازک تنشو جر داد و دلشو پرت کرد میون جنگل . باز نه دلی موند و نه آدمی .

خدا دیگه کم کم داشت عصبانی میشد . یه بار دیگه دل آدمو برداشت و محکم گذاشت تو سینه اش . ولی مگه این آدم , آدم می شد

این بار سرشو که بالا کرد یه دل که داشت هیچی با صد دلی که نداشت عاشق آسمون شد . همه اخم و تخم خدا یادش رفت و پوست سینه شو جر داد و باز دلشو پرت کرد میون آسمون . دل آدم مثه یه سیب سرخ قل خورد و قل خورد و افتاد تو دامن خدا

نه دیگهخدا گفت این دل واسه آدم دیگه دل نمی شه . آدم دراز به دراز چش به آسمون رو زمین افتاده بود.

 خدا این بار که دل رو گذاشت سرجاش بس که از دست آدم ناراحت بود یه قفس کشید روش که

آدم که به خودش اومد دید ای دل غافل … چقدر نفس کشیدن واسش سخت شده . چقد اون پوست لطیف رو سینش سفت شده . دست کشید به رو سینشو وقتی فهمید چی شده یه یه آهی کشید … یه آهی کشید همچین که از آهش رنگین کمون درست شد .

و این برای اولین بار بود که رنگین کمون قبل از بارون درست شد . بعد هی آدم گریه کرد هی آسمون گریه کرد .

روزها و روزها گذشت و آدم با اون قفس سنگین خسته و تنها روی زمین سفت خدا قدم می زد و اشک می ریخت .

آدم بیچاره دونه دونه اشکاشو که می ریخت رو زمین و شکل مروارید می شد برمی داشت و پرت می کرد طرف خدا تو آسمون . تا شاید دل خدا واسش بسوزه و قفسو برداره .

اینطوری بود که آسمون پر از ستاره شد .

ولی خدا دلش واسه آدم نسوخت که .

خلاصه یه شب آدم تصمیم خودشو گرفت . یه چاقو برداشت و پوست سینشو پاره کرد . دید خدا زیر پوستش چه میله های محکمی گذاشته … دلشو دید که اون زیر طفلکی مثه دل گنجشک می زد و تالاپ تولوپ می کرد . انگشتاشو کرد زیر همون میله ای که درست روی دلش بود و با همه زوری که داشت اونو کند . آخ .. اونقد دردش اومد که دیگه هیچی نفهمید و پخش زمین شد .
.......

خدا ازون بالا همه چی رو نیگا می کرد . دلش واسه آدم سوخت.

استخونو برداشت و مالید به دریا و آسمون و جنگل . یهو همون تیکه استخون روی هوا رقصید و رقصید . چرخید و چرخید

 آسمون رعد زد و برق زد
دریا پر شد از موج و توفان و درختای جنگل شروع کردن به رقصیدن .

همون تیکه استخون یواش یواش شکل گرفتو شد و یه فرشته . با چشای سیاه مثه شب آسمون
با موهای بلند مثه آبشار توی جنگل
اومد جلو و دست کشید روی چشای بسته آدم

آدم که چشاشو باز کرد اولش هیچی نفهمید
هی چشاشو مالید و مالید و هی نیگا کرد . فرشته رو که دید با همون یه دل که نه با صد تا دلی که نداشت عاشقش شد . همون قد که عاشق آسمون و دریا و جنگل شده بود . نه … خیلی بیشتر . پاشد و فرشته رو نگاه کرد .

 دستشو برد گذاشت روی دلش همونجا که استخونشو کنده بود . خواس دلشو دربیاره و بده به فرشته . ولی دل آدم که از بین اون میله ها در نمیومد . باید دوسه تا دیگه ازونا رو هم میکند . تا دستشو برد زیر استخون قفس سینش فرشته خرامون خرامون اومدجلو . دستاشو باز کرد و آدمو بغل کرد

سینشو چسبوند به سینه آدم .

خدا ازون بالا فقط نیگا می کرد با یه لبخند رو لبش .

آدم فرشته رو بغل کرد . دل آدم یواش و یواش نصفه شد و آروم آروم خزید تو سینه فرشته خانوم . فرشته سرشو آورد بالا و توی چشای آدم نیگا کرد . آدم با چشاش می خندید

فرشته سرشو گذاشت رو شونه آدم و چشاشو بست .

آدم یواشکی به آسمون نیگا کرد و از ته دلش دست خدا رو بوسید . اونجا بود که برای اولین بار دل آدم احساس آرامش کرد .

صدای بال و پر جبرئیل می آید
شب است و ماه به آغوش ایل می آید
لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
که ساقی از طرف سلسبیل می آید
لباس خاطره را از حریر عشق بدوز
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید
نگاه آمنه از این به بعد می خندد
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید
 

میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش  

بر شما خجسته باد 

و 

میلاد جامع علم و عمل و عبادت ،  

پرچم دار شاهراه ولایت علوى،  

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام  

گرامى باد!

ریسمان ذهنی ...

 سخن روز :  انسانی که در نبرد زندگی می خندد قابل ستایش است...

 

شیوانا به همراه تعدادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت... وقتى شبانگاه گروه به آنسوى کوهستان رسیدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شیوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثر گذارترین خاطره این سفر یک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقریبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پایان خاطره از این عده به صورت جوانان خام و ساده لوح یاد کردند. شیوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره این جوانان را از صبح با خود حمل کردید و در تمام مسیر با این اندیشه کلنجار رفتید که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه ندادید!؟ شما همگى از این جوانان با صفت ساده لوح و خام یاد کردید اما از این نکته کلیدى غافل بودید که همین افراد ساده لوح و بى‌ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همین الآن هم بخش اعظم فکر و خیال شما را اشغال کردند. اگر حیوانى که وسایل ما را حمل مى‌کرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسیر را با ما همراهى کرد آن جوانان با یک ریسمان نامریى که خود سازنده آن بودید این کار را کردند. در تمام طول مسیر بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کردید و آن صحنه‌ها را براى خود بارها در ذهن خویش تکرار کردید. شما با ریسمان نامریى که دیده نمى‌شود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خورده‌اید. و آنقدر اسیر این بازى بوده‌اید که هدف اصلى از این سفر معرفتى را از یاد برده‌اید. من به جرات مى‌توانم بگویم که آن جوانان از شما قوى‌تر بوده‌اند چرا که با یک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار داده‌اند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود یدک بکشید هرگز نمى‌توانید ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشید و در نتیجه خود را شایسته نور معرفت بدانید.  

 یاد بگیرید که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنید و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بیندیشید. اگر غیر از این عمل کنید، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود یدک می‌کشید آنقدر زیاد می‌شود که دیگر حتى فرصت یک لحظه تماشاى دنیا را نیز از دست خواهید داد…

نام:                 پریسا 

تاریخ تولد:        07/02/.... 

جنسیت:         زن 

وضعیت تأهل:   مجرد 

کشور:            ایران 

درباره من:       با سلام خدمت کسانی که خواهان تغییر زندگی خود می باشند.
                     من دانشجوی رشته حقوق قضایی تو یکی از شهرهای جنوب کشور هستم
                     راستش هدف اصلیم از ساخت این وبلاگ این بود که بتونم زندگیم رو تغییر بدم. 

ایمیل:             salome_nox20@yahoo.com 

تحصیلات:        کارشناسی حقوق 

دانشگاه:          آزاد اسلامی بندرعباس 

انواع عشق ...

 عشق حیرانی -  

اصطلاح حیرانی (Agape) توسط مسیحیان اولیه (و به خصوص یونانیان، ریشه این کلمه یونانی است) برای اشاره به پذیرش بی قید و شرط و دوست داشتن یک فرد اطلاق شده‌است. این نوع از عشق بر اساس تصمیم و نه احساسات شکل می‌گیرد.
- عشق با وقار -  

نوعی رفتار مودبانه وموقرانه که در اواخر قرون وسطی در مورد خانم‌ها و عاشقان آنها به کار می‌رفت
- عشق دروغین -  

نوعی عشق نادرست با هدف کسب مادیات
- عشق به خانواده -  

عشق به افراد خانواده و مهربانی به آنها
- عشق آزاد -  

رابطه فیزیکی بر اساس انتخاب فرد که محدود به ازدواج نمی‌شود
- شیفتگی -  

در عهد جدید به معنای عشق احساسی مشروط به کار می‌رود یعنی «دوستت دارم چون..»
- عشق افلاطونی –  

یک رابطه نزدیک که درآن رابطه فیزیکی وجود ندارد یا سرکوب یا محدود شده‌است.
- عشق ظاهری -  

رابطه عاشقانه‌ای که در آن پختگی لازم وجود ندارد و «راستین» نیست. این کلمه دارای بار معنایی منفی است و تاکید دارد که عشق در دوران جوانی معمولا کمتر راستین و واقعی است.
- عشق به مذهب -  

تعهد و دوست داشتن خدا یا مذهب
- عشق رومانتیک ـ  

علاقه‌ای که ترکیبی از صمیمیت و میل جنسی است
- عشق راستین -  

عشق بدون قید و شرط یا انگیزه خاص. دوست داشتن فرد فقط به خاطر خود و نه رفتارها یا عقایدش. همچنین به عشق بی قید و شرط اشاره دارد.
- عشق یک طرفه -  

مهرعاطفه‌ای که یک طرفه‌است
- شهوت -  

عاطفه بر اساس شهوت و تمایل به ارضای نفس.
- عشق لحظه‌ای -  

عشقی که در لحظه‌ای که فرد برای اولین بار با فردی تماس می‌گیرد به وجود می‌آید. از این عشق به مراتب در داستانها و ادبیات یاد شده‌است وبه “ love at first sight ” معروف است.
- عشق مستلزم فداکاری -  

فداکاری و گذشتن از جان یا چیز با ارزش دیگری برمبنای عشق.

توجه....توجه

دوستانی که قصد تبادل لینک دارند  

لطفا از طریق بخش نظرات  

من رو در جریان بگذارند. 

   

با تشکر 

مدیریت وبلاگ:سالمه

اینک زمین را می‌ستاییم؛

زمینی که ما را در بر گرفته است.

ای اََهوره‌مَزدا !

زنان را می ستاییم.

زنانی را که از آن تو به شمار آیند.

و از بهترین اَشَه برخوردارند، می‌ستاییم 

 

 

با عرض سلام خدمت همه دوستای گلم   

امیدوارم از این روزهای شیرین بهره ها ببرید  

 

از شوخی گذشته روز ولنتاین  رو  

به همتون تبریک میگم. 

 

شاد باشید

           رسول خدا (ص) فرمود: 

هرکه شب را به صبح برساند و روز را به شب و این سه چیز داشته باشد، نعمت دنیا بر او تمام است:  

تندرستی در روز و شب، ایمنی از درون خود، داشتن خوراک یک روز. اگر چهارمین نعمت یعنی ایمان را نیز داشته باشد، نعمت دنیا و آخرت بر او تمام است.

مردانگی کوروش بزرگ

تابلویی که می بینید، اثر وینسنت لوپز نقاش اسپانیایی

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ایران ویج ‌

قرن 18 روایت کننده ی یکی از داستان های تاریخ ایران باستان است

 

در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود .

 چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند. و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..

کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:

 

سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم



آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است.

 

داستان پادشاه و جایزه بزرگ



پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.

در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد.

اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود.

آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.

این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت.

اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید.

آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.

بعد توضیح داد :

آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است …

بخور اکالیپتوس ؛ ضد عفونی کننده ی خانه تان

اگر به شهرهای جنوب کشورمان سفر کرده باشید، حتما با عطر دل ‌انگیز گیاه اکالیپتوس که در همه ی بوستان‌ ها به مشام می ‌رسد، آشنایی دارید؛ همان گیاهی که برگ ‌های آن دارای اثر تب ‌بر و ضد عفونی ‌کننده است و اسانس آن می ‌تواند درد رماتیسمی را تسکین بخشد.

به گفته ی متخصصان طب گیاهی، اسانس اکالیپتوس دارای خاصیت ضد میکروبی مناسبی در مقابل برخی از باکتری ‌ها است و در حالت کلی اثرات ضد میکروبی این گیاه بیشتر روی باکتری‌ های گرم مثبت است.

بخور اکالیپتوس در ضد عفونی کردن مجاری تنفسی مفید است و از بخور برگ‌ های اکالیپتوس می‌ توان برای درمان التهاب غشاء مخاطی و ضدعفونی کردن مجاری تنفسی استفاده کرد.

برگ اکالیپتوس همچنین خلط ‌آور، کاهنده قند خون و دافع انگل است.

اکالیپتوس در برونشیت‌ های ساده یا عفونی که با خروج خلط فراوان همراه است، نتیجه ی مطلوبی دارد. همچنین وجود دو خاصیت توام قابض و ضد ‌میکروبی در اکالیپتوس، باعث شده که در بیماری‌ های مختلف مجاری ادرار از آن استفاده شود.

این گیاه برای درمان التهاب سینه، ریه‌ ها، بینی و گلو استفاده می ‌شود و می‌ تواند برخی از گونه‌ های باکتری و همچنین برخی از انواع قارچ‌ ها را از بین ببرد.

بخور اکالیپتوس برای کاهش سردردهای سینوزیتی

محمد صالحی سورمقی، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران درباره ی اکالیپتوس می گوید: اکالیپتوس یکی از گیاهان دارویی است که برای از بین بردن احتقان استفاده می ‌شود.

گیاه دارویی اکالیپتوس باز کننده ی بینی است و برای کسانی که دچار سینوزیت هستند می ‌تواند کمک کننده باشد. البته اکالیپتوس، ماده ی درمان کننده ی سینوزیت نیست و می ‌تواند سردردهای ناشی از سینوزیت را کاهش دهد.

اکالیپتوس موجب کاهش میکروب‌ ها در سینوس‌ ها می‌ شود و در سال ‌های اخیر از اکالیپتوس در آدامس و آبنبات استفاده می ‌شود که می ‌تواند تأثیرات مناسبی را برای بدن داشته باشد.

 توصیه‌ های لازم‌

در دوران بارداری یا شیردهی از مصرف اکالیپتوس پرهیز کنید.

روغن این گیاه اگر استعمال موضعی داشته باشد، سمی نیست؛ اما نباید از این گیاه برای مصارف داخلی استفاده کرد.

در ارتباط با عصاره‌ های برگ اکالیپتوس باید گفت، افرادی که مبتلا به التهاب معده ‌ای - روده‌ ای یا التهاب مجرای صفراوی هستند، باید از مصرف عصاره ی برگ اکالیپتوس اجتناب کنند. در صورت ابتلا به ناراحتی کبد نیز از مصرف آن پرهیز کنند.

از مصرف بی ‌رویه ی عصاره این گیاه هم اجتناب کنید زیرا تانین موجود در عصاره ی آن می ‌تواند در صورتی که بی ‌رویه مصرف شود، به انواع شکم ‌درد یا آسیب کبدی و کلیوی منجر شود.

روغن و عصاره اکالیپتوس می ‌تواند اثرات داروهایی را که برای درمان کمبود قند خون به کار می‌ رود، خنثی کند. اگر به بیماری افت قند خون مبتلا هستید، مطمئن شوید که پزشک شما قبل از آغاز درمان با این گیاه در جریان امر واقع شده است.

هشداری مهم

دکتر علی صفا، مدیر کل اطلاع رسانی معاونت غذا و داروی وزارت بهداشت با اعلام این که با شروع فصل سرما مواردی از مسمومیت به علت استفاده از بخور اکالیپتوس به جای شربت‌ های دارویی خوراکی گزارش شده است، گفت: خوردن حجم اندکی از این بخور(در حد 5 میلی لیتر) با خطر مرگ همراه است.

دکتر علی صفا ‌با اشاره به شباهت ظاهری بسته بندی بخور اکالیپتوس با شربت ‌هایی در حجم 60 سی سی و اکثرا با کاربرد رفع احتقان و ضد سرفه اظهار کرد: اگرچه توضیحات و هشدارهای لازم به میزان کافی بر روی بسته بندی‌ های آنان درج شده است اما شاید برخی افراد کم سواد و یا کم توجه، فقط به شباهت ظاهری بسته‌ بندی ‌ها اکتفا کنند.

وی، با بیان این که مرکز ثبت عوارض جانبی و ناخواسته ی داروی وزارت بهداشت مواردی از مسمومیت ‌های ناشی از مصرف بخور اکالیپتوس به جای شربت‌ های خوراکی گزارش کرده است، گفت: مصرف مقادیر اندک آن بسیار کشنده است.

به نظر می ‌رسد با توجه به مخاطرات جدی مصرف خوراکی این فرآورده، ضرورت دارد نهادهای مسئول با اتخاذ تدابیر مناسب و دستورالعمل‌ هایی نسبت به تمایز بسته بندی‌ محصولات دارویی خوراکی از غیر خوراکی، حداقل برای رفع اشتباه برای کودکان و افراد کم سواد یا کم توجه، اقدام کنند.

لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟!

لازم است گاهی از مسجد، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟

لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟!

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟!!

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!

لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟!

و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم. آیا ارزشش را داشت ...؟!

زیبائی در فراتر رفتن از روزمره‌ گی‌هاست... ورنر

   

یکی از نشانه های اصلی ظهور حضرت مهدی (عج)...

شبه جزیره حجاز و کشور عربستان افتخار ظهور اسلام را قرن‌ها پیش یافت و از همین رو، در سال‌های متمادی پس از آن، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است. سالانه در ایام حج مسمانان جهان، از هر رنگ و زبانی، چند روزی را کنار هم گرد آمده، به انجام مناسک حج می‌پردازند. با توجه به روایاتی که در دست داریم، در آستانه ظهور و پس از آن، این کشور به جهت اتفاقاتی که در آن رخ می‌دهد توجه بیشتری را به خویش معطوف خواهد ساخت و نقش قابل توجهی خواهد یافت. در این نوشتار به بررسی این موضوع می‌پردازیم.
بخشی از تحولات و اتفاقاتی که در عربستان رخ می‌دهد، ناشی از حوادث اجتماعی و طبیعی داخلی است و بخشی متأثر از حملات و هجوم بیگانگان، به ویژه سفیانی است که مجموعاً شرایط ملتهب و کاملاً بی‌ثباتی را در عربستان به وجود می‌آورند و این دیار را مهیای ظهور امام عصر(ع) می‌کنند. 

تحولات داخلی عربستان:

روایات منابع شیعه و سنی در مورد طلیعه ظهور حضرت مهدی(ع) در حجاز، بر پیدایش خلأ سیاسی و کشمکش بین قبائل بر سر فرمانروایی همداستانند. این حادثه در پی مرگ پادشاه یا خلیفه‌ای رخ می‌دهد که با مردن او گشایش و توسعه در امور به وجود می‌آید. نام وی در برخی روایات، "عبدالله " ذکر شده است. بعضی از روایات مرگ او را در روز عرفه تعیین می‌کنند، که حوادثی پیاپی آن، در حجاز تا خروج سفیانی، ندای آسمانی، درخواست نیرو از سوریه از جانب حجاز و سرانجام ظهور حضرت مهدی(ع) به وقوع می‌پیوندد.

از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) نقل شده است، که فرمود: "سه پرچم به مخالفت با یکدیگر برافراشته می‌شود؛ پرچمی در مغرب، پرچمی در عربستان و پرچمی در شام. فتنه و جنگ بین آنها یک سال طول می‌کشد "

امام صادق(ع) در این زمینه می‌فرماید: "هرکس مرگ عبدالله را برای من تضمین کند، من ظهور قائم(ع) را برای او ضمانت می‌کنم "، سپس فرمود: "وقتی عبدالله درگذشت، مردم بعد از او با کسی برای حکومت توافق نمی‌کنند. و این اختلاف و درگیری به خواست خدا تا ظهور صاحب‌الامر(ع) ادامه می‌یابد و فرمانروایی‌های چند ساله پایان یافته و حکومت چند ماهه و چندین روزه فرا می‌رسد "، سؤال کردم: آیا این ماجرا به‌طول می‌انجامد؟ فرمود: "هرگز ".

نیز فرمود: "زمانی‌که مردم در سرزمین عرفات در حال وقوف می‌باشند، سواری بر شتری سبک سیر به آنجا وارد می‌شود و مرگ خلیفه را خبر می‌دهد؛ با مرگ او فرج آل محمد(ص) و گشایش کار تمام مردم فرا می‌رسد ".

روایاتی که درگیری بر سر تاج و تخت در حجاز را بعد از کشته شدن این فرمانروا توصیف می‌کند فراوان است. اینک نمونه‌هایی از آن را یادآور می‌شویم. حضرت رضا(ع) فرمود: "از جمله نشانه‌های فرج، حادثه ای است که بین حرم مکه و مدینه رخ می‌دهد "، پرسیدم: آن حادثه چیست؟ فرمود: "تعصّب قبیله‌ای بین دو حرم به وجود می‌آید و فلانی از خاندان فلان، پانزده رئیس قبیله را به قتل می‌رساند ". احادیث شریف ما از آشوبی که در میان حاجیان طیّ مراسم حج رخ خواهد داد، خبر می‏دهند که در واقع دنباله اختلافات اهالی حجاز بر سر پادشاهی آن دیار است.

امام صادق(ع) فرمودند: "مردم با هم حج می‏کنند و وقوف در عرفاتشان را هم با همدیگر و بدون امام انجام می‏دهند. هنگامی که در منا هستند، فتنه سختی برمی‏خیزد و همه قبایل برهم می‏شورند. جمره عقبه از خون رنگین می‏شود. مردم وحشت‏زده گشته، به کعبه پناهنده می‏شوند ".

از این حدیث می‏توان فهمید که مردم در آن زمان چندان روابط صمیمانه‏ای با هم ندارند که بلافاصله پس از انجام مناسک حج یا حتی پیش از اتمام آنها طیّ انجام "رمی جمرات در منا " که بخشی از مناسک حج است، دسته دسته شده و شورش‌ها شکل می‏گیرد. حاجیان غارت می‏شوند، اموالشان به تاراج می‏رود و خودشان هم کشته می‏شوند و پرده‏های نوامیس مردم دریده می‏شود.

سهل بن حوشب از رسول مکرم(ص) نقل کرده است که: "در ماه رمضان صدایی خواهد بود و در ماه شوال درگیری و در ذیقعده قبایل با هم به جنگ می‏پردازند و نشانه آن تاراج (در) حج است. جنگی در منا به پا می‏شود و کشتار زیادی طیّ آن رخ می‏دهد و چنان خونی به جریان می‏افتد که به جزیره (جمره) می‏رسد ". عبدالله بن سنان هم از امام صادق(ع) روایت کرده است: "مردم چنان دچار مرگ و کشتار می‏شوند که به حرم پناه می‏برند پس (از آن) منادی راست‌گویی ندا در می‏دهد که برای چه جنگ و کشتار به پا کرده‏اید؟ سرور شما فلانی است "

 

خاکستر عشق

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

یادگاریست ز عشقی سوزان

که بود گرم و فروزنده هنوز

عشقی آنگونه که بنیان مرا سوخت

از ریشه و خاکستر کرد

غرق در حیرتم از این که چرا

مانده ام زنده هنوز!

گاه گاهی که دلم می گیرد

پیش خود می گویم

آنکه جانم را سوخت

یاد می آرد از این بنده هنوز؟

سخت جانی را بین که نمردم از هجر

مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد

گفتم از عشق تو من خواهم مرد

چون نمردم هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت

سالها هست که از دیده من رفتی،لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا دست ایام ورق ها زده است

زیر بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما همچنان روز نخست

تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

*********

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

 

سخن روز

          همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه                                 تو سزاوار آرامش هستی

                                                             سخنی اززرتشت 

خدایا...

           می خواهم آنگونه زنده ام نگه داری که نشکند دلی از زنده بودنم و

                                    آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید ازنبودنم.

سخن روز:

اگر می خواهید شما را دوست بدارند، اشتباهات خود را بیش از نیکی های خود بگویید .

                                                         بارون لیتون