ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعتهای زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده میدید،زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد.
مرد پس از یک هفته سکوت همسرش،با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان میشود را بنویسید و در مورد آنها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گلههای بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذها را رد وبدل کردند.
مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر،خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود:
"دوستت دارم عزیزم"
سلام دوست من
رک و روراست بهت بگم .
این بار به وبلاگ نیومدم که مطالبت رو بخونم و نظر بذارم
اومدم بگم :
خدا باهات کلی حرف داره که بیای حرفاشو بشنوی و جوابشو بدی .
منتظر قدوم مبارکتم ...
گل
سلام دوست من
رک و روراست بهت بگم .
این بار به وبلاگ نیومدم که مطالبت رو بخونم و نظر بذارم
اومدم بگم :
خدا باهات کلی حرف داره که بیای حرفاشو بشنوی و جوابشو بدی .
منتظر قدوم مبارکتم ...
گل